گزارشی از کارگاه داستاننویسی ونکوور، با حضور میهمان ویژه امیرحسین یزدانبُد، نویسندهٔ ساکن ادمونتون
سیما غفارزاده – ونکوور
اوایل ماه جاری، در تاریخ ۶ آوریل ۲۰۲۱، کارگاه هفتگی داستاننویسی تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، پذیرای مهمانی از استان همجوار، آلبرتا، بود؛ امیرحسین یزدانبُد، نویسندهٔ ساکن ادمونتون. در این جلسه، یزدانبُد داستان کوتاه جدید و منتشرنشدهاش با عنوان «رستاخیز خرگوش» (این داستان کوتاه پس از این جلسه در شمارهٔ ۱۳۲ نشریهٔ رسانهٔ همیاری منتشر شد که میتوانید آن را در اینجا بخوانید) را برای شرکتکنندگان در این جلسه خواند و سپس شرکتکنندگان به اظهارنظر دربارهٔ این داستان و طرح سؤالاتی از نویسنده پرداختند. این جلسه که از طریق زوم برگزار شد، مورد استقبال هنرجویان کارگاه و نیز تعدادی از دیگر علاقهمندانِ حوزهٔ ادبیات قرار گرفت. مجموعاً ۴۰ نفر در این جلسه شرکت کرده بودند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری این جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام، از اعضای کارگاه داستاننویسی ونکوور، بهعهده داشتند.
در ابتدا و پس از حال و احوالپرسی دوستان، استاد محمدعلی مطابق معمولِ برنامههای ویژهٔ کارگاه، طی مقدمهای به معرفی اجمالی امیرحسین یزدانبُد و کارهای او پرداخت:
امیرحسین یزدانبُد، متولد ۱۳۵۶ تهران است، تحصیلاتش را در فیزیک کاربردی با گرایش حالت جامد و فلسفهٔ غرب نیمهتمام رها کرد. در رشتهٔ کامپیوتر و امنیت شبکه متمرکز شد. حدود هفت سال سرپرستی وبلاگ «تیلهباز» را بهعهده گرفت. هرازگاه در مطبوعات تهران مقالاتی بهچاپ رساند. مجموعهداستان «پرترهٔ مرد ناتمام» او در سال ۱۳۸۷ از سوی نشر چشمه منتشر شد که جایزهٔ بنیاد گلشیری و نامزدی در بنیاد جوایز «روزی روزگاری» و «جایزهٔ منتقدان و نویسندگان مطبوعات» را در پی داشت. داستان کوتاه «برای مارسیای رذل عزیز» برندهٔ قلم زرین رادیو زمانه شد. «لکنت» نخستین رمان یزدانبُد در سال ۱۳۹۲ از سوی انتشارات افق منتشر شد. این رمان نیز در مطبوعات ایران بحثهایی بهدنبال داشت. در سال ۲۰۱۴ دانشنامهٔ بریتانیکا در گزارش سالانهٔ خود این رمان را نامعمول، قطعیتگریز، سوررئال و ترکیب داستان و تاریخ آن را چالشبرانگیز خواند. امیرحسین یزدانبُد از سال ۲۰۱۵ ساکن شهر ادمونتون در استان آلبرتا شده است. طی پنج سال گذشته علاوه بر نگارش و چاپ چند داستان کوتاه، دو دوره کارگاه آموزش نویسندگی خلاق برگزار کرده و سخنرانیهایی نیز در دانشگاه آلبرتا دربارهٔ تحلیل اسطورهای گیلگمش داشته است. او هماکنون یک مجموعه داستان و یک رمان در دست نگارش دارد.
تا جایی که میدانم، یزدانبُد جزو آن دسته از نویسندگانی است که صرفاً به فارسینویسی نمیاندیشد. مرحلهای از دورافتادگی از سرزمین مادری و زبان فارسی را پشت سر گذاشته و با نگارش چند داستان کوتاه به زبان انگلیسی موفق شده کموبیش با جامعهٔ ادبی کانادایی ارتباط برقرار کند. نوشتن به زبان دیگری، اغلب با چالشهای بزرگی همراه است و مباحث گوناگونی از سوی صاحبنظران پیش میکشد. هاچین (۱۹۶۵)، نویسندهٔ آمریکایی چینیتبار، آن را خیانت به وطن میداند. جومپا لاهیری (۱۹۶۷)، نویسندهٔ آمریکایی بنگالیتبار، آن را کُنشی برای لاپوشانی شرم خود از سخنگفتن به زبان مادری تلقی میکند. قادر عبدالله (۱۳۳۳)، نویسندهٔ ایرانی-هلندی، آن را قمار بزرگی میداند که امکان باخت در آن بسیار است. بههر رو، آنچه این مباحث را کماکان تازه نگه میدارد، عمل تبعید در زبان مادری است که امیدوارم در قسمت دوم برنامه طی پرسش و پاسخها به آن بپردازیم. همینقدر گفتنی است که تبعیدی، آن نیست که فقط از زادوبوم خود تارانده شده باشد. تبعیدی میتواند از زبان، فرهنگ و هویت خویش نیز تبعید گردد. آنکس که شعر، داستان، هنر و فکر و اندیشهاش در کشور خودش امکان چاپ و نشر نیابد نیز، یک تبعیدی محسوب میشود.
پس از صحبت استاد محمدعلی، امیرحسین یزدانبُد داستان «رستاخیز خرگوش» را برای شرکتکنندگان در این جلسه خواند. این داستان را میتوانید در اینجا بخوانید.
بعد از آنکه یزدانبُد خواندن داستانش را به اتمام رساند، استاد محمدعلی در ادامهٔ مقدمهاش به ذکر چند نکته دربارهٔ آن پرداخت:
۱- داستان «رستاخیز خرگوش» چون در ایران قابل چاپ نیست، داستانی راندهشده و تبعیدی است و از نظر ساخت، کلاسیک و بهرهمند از فلاشبکهای بجا و هماهنگی فرم و محتوا.
۲- نثرش با ویژگیهای داستاننویسان دهههای ۸۰ و ۹۰ همخوانی دارد. البته همراه لغزشهایی که من اسمش را میگذارم لغزشهای ناشی از دوریازوطن یا دورماندگی از بافت زبان فارسی و گرایش به ترجمهٔ انگلیسی.
۳- همزمانی یا بهعبارتی موازیسازی بین مرگ دوستدختر سابق راوی و طغیان سگ راوی و گمشدن سگ و ورود راوی به گذشته و مرور خاطرات، قابلِتوجه است.
۴- بازگشت سگِ متهم به کشتنِ خرگوش همسایه و همزمانی آن با برملاشدن رابطهٔ راوی با دوستدختر سابق نیز اوجی منطقی بهشمار میآید.
۵- رفع اتهام خرگوشکُشی از سگ، و روشنشدن چرایی سردبودن رابطهٔ راوی با دوستدختر سابق، نماد و سمبلی میتواند باشد از تولد دوبارهٔ دختر در ذهن راوی و همسانسازی با برخاستن خرگوش از درون خاک.
پس از آن، نوبت به شرکتکنندگان در جلسه رسید تا نظرات خود را دربارهٔ داستان بگویند و اگر سؤالی دارند، از نویسنده بپرسند.
ابتدا مرتضی مشتاقی گفت که داستان را پسندیده و از نظر او، بزرگترین عنصر داستانی شخصیت است و راوی با فلاشبکها شخصیت خود را بسیار عالی تعریف کرده است، و نهایتاً اینکه تمام اتفاقات داستان همه بهنحوی به هم ارتباط دارند. او به یزدانبُد برای نگارش این داستان تبریک گفت.
سپس دکتر سعید ممتازی گفت که فرم داستان با فلاشبکها و موازیسازی خیلی زیبا شکل گرفته است و بهلحاظ مکانی هم برای خوانندهٔ داخل ایران و هم خوانندهٔ خارجازایران قابلِدرک است، در واقع عنصر مکانی برای درک داستان مزاحم نیست. او افزود که تصور میکند داستان کلاً حولوحوش موضوع روانشناختی مرگ است؛ اینکه از دید اگزیستانسیال، مرگ یک نفر وقتی بهطور واقعی کامل میشود که دیگرانی که او را میشناختهاند هم دیگر نشناسندش یا از بین بروند. همانطور که راوی در انتهای داستان از دوبارهمردن میگوید، یعنی تا آن لحظه در ذهنش زنده بوده، اما با مرگش و مرور خاطراتش در ذهنش هم از بین میرود. دیگر اینکه داستان نشان میدهد باید به فرصتهای زندگی چسبید. و نیز دربارهٔ مرگ و اینکه والدین چطور باید آن را برای بچهها توضیح دهند؛ که یعنی رفته و برنمیگردد و او را با بزرگترین کلمهٔ عمرش، یعنی مرگ، آشنا کنند.
پس از آن نوید اسکوییپور گفت که داستان و دو روایت همزمان آن در زمان حال و گذشته خوب است و اغلب موارد همسانسازی شده بود، مانند معشوق و خرگوش که هر دو قبلاً مرده بودند، اما در رابطه با موضوعات اصلاحات این همسانسازی انجام نشده بود.
بعد نوبت به نرگس جمالی رسید. او گفت علاوه بر دو داستان موازی که همه به آن اشاره کردند، احساس میکند داستان سومی هم در کار بوده که به موضوع بیرونکشیدن خرگوش مرده از خاک ارتباط داشت و آن همان موضوع اصلاحات است؛ اینکه گویی مردم خودشان رفتهاند خرگوش مرده را بیرون کشیدهاند و آن را شستهاند و حالا باید بروند به چیزی که در اصل مُرده، رأی هم بدهند. او از یزدانبُد پرسید چرا با وجود آنکه زبان داستان فارسی است، کلماتی مانند کَمپِس، تاونهاوس و امثال آن بهکار رفته و برای این کلمات از معادلهای فارسیشان استفاده نشده است.
سپس حمیدرضا مجتهدی گفت علاوه بر مثالهای موازیسازی که دیگران اشاره کردند، جایی راوی میگوید «اینکه ایرانی جماعت آنقدر گفتوگو ندیده، یکی که جوری دیگر حرف بزند… » و اینکه میبینیم راوی در برابر مهشید که جور دیگری حرف میزند، از یزدانبُد پرسید آیا این حسرت یک شکست است که در بعد اجتماعیاش، درواقع جامعهای است که نتوانست از آن فرصت ۷۶ تا ۷۸ بهخوبی استفاده کند، یا اینکه نوعی عبور از ختم مسئلهای است.
پس از آن، سمیرا باغوردانی ضمن ستایش از داستان، گفت برداشتش این بوده است که آن خرگوش، آن دختر و راوی و دوران اصلاحات همه بهنوعی یک چیزند و میتوانند جای همدیگر قرار بگیرند و مرگ دوبارهٔ دختر، گویی همان اصلاحات بود که چون بارقهای آمد و دوام نیاورد… او از یزدانبُد پرسید که آیا برداشت او درست بوده و همهٔ اینها در واقع یک چیزند، و دیگر اینکه برداشت او از اینکه سامان گویی بهنوعی نماد جوانی راوی بوده، درست است.
بعد نوبت به وحید ذاکری رسید. وی گفت داستان طرح جالبی دارد، خصوصاً پایانبندیاش که کمی حالت طنز هم دارد. نثر آن خیلی خوب است. عنوان داستان جالب است و در واقع همانطور که استاد هم اشاره کردند، با زندهشدن خاطرهٔ دختر همسانسازی دارد. همسانسازیها هنرمندانه انجام شده است و سکتهای در آنها نیست. اما نثر جاهایی یکنواخت نیست؛ اینکه راویای که «الاغ گُندهبَک» میگوید، در جای دیگری شاعرانه و ادبی حرف میزند. داستان میتواند با تمرکز بیشتر روی مهمبودن شخصیت مهشید برای راوی، پرداخت بهتری داشته باشد تا معلوم شود چرا مهشید که رابطهای یکشبه با راوی داشته، اینقدر برای او مهم بوده است. نکتهٔ دیگر همانطور که استاد هم اشاره کردند، شخصاً فکر میکنم حتی اگر شخصیت داستان در عالم واقع هم کلمات بیگانه بهکار میبرد، ترجیحم این است که در داستان معادلهای فارسیشان را بهکار ببرم.
سپس علی نگهبان گفت داستان نقاط قوت بسیاری دارد. از نقاط خوب بسیاری میشود نام برد، ولی چون استاد محمدعلی مرا مأمور کرده است تا دربارهٔ ادبیات تبعید صحبت کنم، بیشتر بهلحاظ فنی روی این موضوع تمرکز میکنم. بهنظر من داستان تبعید داستانی نیست که لزوماً در تبعید یا توسط فردی که در تبعید است، نوشته شده باشد. یکسری مختصات داستانی و شخصیت باید تبعیدی باشند. آنچه من در اینجا دیدم، شخصیت تبعیدی است، البته همین فرد ممکن است فردا روزی برگردد ایران. این شخصیت بین جامعهٔ مبدأ و اینجا گسسته و دو شقّه شده است. ذهنی که دو شقّه شده، مرتب از اینجا به آنجا پرش میکند، ولی چیزی که آن را از حالت مکانیکی درمیآورد، در پسوپُشت این و در زیرساخت داستان وجود دارد، تجربههایی است که ریشه در جامعهٔ مبدأ دارد. شخصیت تبعیدی مرتب بین گذشته و حالش در نوسان است. از نگاه دیگری، کل داستان یک سوءتفاهم است؛ هم ماجرای راوی با سگش و هم شناخت راوی از مهشید. و همین موازیسازیها را میتوان در رابطه با میهن نیز دید و این از نقاط قوت داستان است.
پس از آن، مرال دهقانی ضمن تشکر از یزدانبُد برای خواندن داستان داغی که داغبودنش حتی با تقویم نیز همخوانی [اشاره به عید پاک] دارد، گفت که مشابه نظر وحید معتقد است که نثر یکنواخت نیست. او گفت از تکرار نکات مثبتی که دیگران گفتند اجتناب میکند و افزود که اشارات زمانی و مکانی (تابستان ۷۸) خیلی کم بود، چرا که اینها برای ما ملموس است، اما برای یک غیرایرانی شاید پینوشت نیاز داشته باشد. مهشید دو ترم همکلاسی دانشگاهشان بوده، ولی همکلاسیها به یادش نمیآورند، حالا اینکه او احتمالاً تعلیق شده یا هر چه، آیا دلیلی داشته نویسنده آن را مبهم گذاشته است. و نکتهای انتقادی اینکه وقتی مهشید به او میگوید «سوختی!»، راوی میگوید «به این فکر کردم با چند مشتری دیگر هم همین کار را کرده… »، چرا راوی مهشید را قضاوت میکند، در حالیکه او برایش آنقدر مهم بوده که ۲۰ سال در یادش مانده است.
سپس آتوسا مشعشعی گفت دوستان همهٔ نکات را گفتند، فقط میخواستم بدانم اینکه راوی دربارهٔ سامان میگوید «کسی که مثل رادیو تلویزیون ایران، فارسی را روان حرف میزند… » به چه معناست، ادبیاتش یا محتوای حرفهایش. و دربارهٔ مهشید، کمی عجیب بود که چطور با یک جملهٔ «مهشید مُرد» همهچیز دربارهٔ آن تجربهٔ لذتبخش یکشبه بهخاطرش آمد.
در این زمان استاد محمدعلی گفت تا الان کسی این موضوع اشاره نکرده است که وقتی مهشید به راوی میگوید «سوختی»، این چه معنایی دارد. این «سوختی» خیلی خوب در جای خود نشسته و بهتر است مورد بحث و بررسی قرار گیرد. باید دید این «سوختی» چه چیزی را در راوی تکان داده… این از نقاط اوج داستان است که تا الان کسی راجع به آن صحبت نکرده و نکتهٔ طریفی است که باید بیشتر راجع به آن بحث کرد.
بعد نوبت به نوشا وحیدی رسید. او در توصیف مهشید گفت معتقد است که دختر باهوشی بوده و راوی برایش چیزی نداشته است. او افزود همانطور که راوی خرگوش را زیر آب شست، من اگر باشم، داستان شما را زیر آب میشویم و اضافاتش را – شعارهای سیاسی خصوصاً – بیرون میریزم. خود همین ماجرای بیرونکشیدن خرگوش مرده توسط سگ بسیار سوژهٔ جذابی است و نیازی به آوردن موضوعات دیگر نیست. و همانطور که وحید گفت، نثر دوگانه است و جایی شاعرانه شده و جاهای دیگر، نه. نکات خوب داستان را هم بقیه گفتند.
سپس نیکی فتاحی با اشاره به اینکه نکات مثبت را که همه گفتند، گفت از نظر او داستان سه محور دارد؛ عشق راوی به دختر، زندگی در غربت، و فضای سیاسی سال ۷۸، با نوشا موافقام که آن وقایع میتوانست خیلی کمرنگ و زیرپوستی باشد، البته کامل نمیتوانست حذف شود، چون آنوقت باید طوری معلوم میشد که چرا دیگر دختر دانشگاه نمیرود؛ من فکر کردم که او حتماً اخراج شده است. کلاً بهتر است اشاره به آن وقایع حالت شعاری نداشته باشد. اینکه چطور در رابطهای چندساعته عشق شکل گرفته و اینکه چطور با همین یک شب دوستان و اطرافیان این ارتباط را فهمیدهاند تا جایی که ۲۰ سال بعد خبر مرگ او را به راوی بدهند، کمی غیرِقابلِباور است. با دوگانگی نثر که اشاره شد موافقام. جاهایی جملات طولانیاند و این مسئله در برخی جاها دشواری خواندن ایجاد کرده است.
بعد نوبت به مجید میرزایی رسید. او گفت از داستان خیلی لذت بردم و مرا یاد داستانهای کوتاه بیژن نجدی انداخت. بهنظر من، شخصیت مهشید نقطهٔ مقابل زندگی روتین مردی مهاجر است که با زن و دخترانش و سگش در شهری آرام زندگی میکند. مهشید نمادی است از چهرهای شورشی و متفاوت که شنیدن خبر مرگش در دل راوی آشوب بهپا میکند و باز بهنظر من، آن عشق یکشبهٔ ممنوع راوی با دختر هیچ ارتباط به تنفروشی و اینها نداشت؛ شاید او هیچ اعتقادی به «پیوند سست دو نام و همآغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر» نداشت. من فکر میکنم راویای که تسلیم زندگی روتین و روزمره شده و زیر نگاههای متفاوت مرده است، در نقطهای خود را در مقابل چهرهٔ لهشدهٔ انسان متفاوتی مییابد که نگاهش متفاوت بوده و طور دیگری زندگی میکرده. بهنظرم آنجا که راوی خرگوش مرده را میشوید و سفیدی شفاف پشمها را میبیند، شاید در آن آینه، بخش درخشان گمشدهای را که در لجنها پنهان شده، کشف میکند و با حسرت به زندگیای نگاه میکند که ما را به نوالهای ناچیز پیوند داده است.
پس از آن اُرُد اریس گفت داستان خیلی عالی است. از نظر من در کل پسزمینهٔ داستان راوی همهجا بُر خورده است. چه جایی که بُر میخورد و با بقیه میرود غذا میخورد، چه زمانی که وارد خانهاش میشود و بدون زنها آنجا را نمیشناسد.
سپس مهرخ غفاری مهر گفت باور نمیکنم که این داستان اولین نگارشش بوده و ویرایش نشده است، من فکر میکنم حتی اگر این داستان تا کنون نوشته نشده، ولی بارها و بارها به آن فکر شده و در ذهن شما نوشته شده است. خیلی پرداخته و جذاب است. تمام عناصر داستانی خیلی درست انتخاب شده و همهچیز سر جای خودش نشسته است. این داستان هم از نظر خط داستانی جالب است و هم از نظر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جذاب و پیچیده است و مسائل بسیاری برای مطرحکردن دارد. مسائل مربوط به اصلاحات هم خیلی موجز و خوب مطرح شده و طنز خیلی خوبی هم دارد. نکتهٔ دیگر اینکه داستانِ به این کوتاهی و جذابی میتوانست با جملهٔ کوبندهتری شروع شود. از دیدگاه فمینیستی، داستان یک زن مستقل و متفاوت را که از خود صدا دارد، خیلی خوب بهنمایش گذاشته است.
در اینجا مرتضی مشتاقی گفت با توجه به نظراتی که دوستان دادند، فکر میکنم کمی نویسنده و راوی مخدوش شده است. مثلاً وقتی به مسائل سیاسی درداخته میشود، این دیدی است که راوی به آن قضایا دارد و نه اینکه الزاماً نظر نویسنده این باشد. کار خوبی که نویسنده کرده، خلق راوی با فلاشبکهای درست و بجا بوده است.
سپس سهیلا طباطبایی گفت داستان بسیار زیباست و ماهرانه نکات ظریفی در آن گنجانده شده است. بر خلاف نظر برخی دوستان، فکر میکنم کاربرد کلمات انگلیسی برای این بوده که زبان گذشته و حال را در داستان متمایز کند.
بعد نوبت به کامران قوامی رسید. او گفت برای من جالب بود که داستان کشش داشت و مطالب بسیاری در آن مطرح شده بود؛ مهاجرت، خانواده، عشق و مرگ… انتقادم این است که برخی جملات خیلی طولانی بودند و خوانششان سخت بود. مطالب سیاسی قابلِفهم، ولی برای من شعارگونه بود و بهاندازهٔ باقی داستان دلنشین نبود. شاید بهتر میبود بهجای آن، به شخصیت مهشید بیشتر پرداخته میشد.
سپس سودابه رکبی گفت داستان خیلی خوب بود، ولی چرا آن را با طنز نخواندید. شخصیت راوی اتفاقاً برای من بسیار جالب بود. همچنین برخلاف خیلی از دوستان در زمینهٔ دوگانگی نثر، بهنظرم داستان طراوت و ضرباهنگ خوبی دارد. فقط بهنظر میرسد این فارسیای است که باید به فارسی ترجمه شود، یعنی بعضی جاها جای فعل و فاعلها باید عوض شوند.
پس از تنفسی دهدقیقهای و در قسمت دوم جلسه، استاد محمدعلی با اشاره به تجربهٔ ویژهٔ یزدانبد دربارهٔ نوشتن به انگلیسی، گفت افرادی که در سنین من به اینجا آمدند، نتوانستند با جامعهٔ اینجا ادغام شوند، ولی من جوانانی را که دنبال این کار رفتند، تحسین میکنم. امیرحسین یزدانبُد با چند ویراستار دانشگاهی تجاربی داشته و مایلام از او دعوت کنم پس از پاسخگویی به سؤالات دوستان، از تجربیاتش در زمینهٔ ترجمهٔ کارهایش و نوشتن به انگلیسی هم صحبت کند.
امیرحسین یزدانبُد گفت مدتها بود چنین تجربهای نداشتم که داستانی داغ را در فضای کارگاهی بخوانم و روی آن بحث و صحبت کنیم. بسیار لذت بردم. چند نکته و توضیح – نه از سر دفاع – در پاسخ به مسائلی که دوستان طرح کردند:
- نامتوازنبودن لحن و زبان، بهنوعی لایهای بود که به داستان اضافه شده بود؛ در اثر اینکه راوی سه تا بربن میخورد.
- موضوع ادبیات تبعید که آقای نگهبان مطرح کردند، بهتنهایی به وسعت دریاست و ورود به آن کارِ یکی دو ساعت و حتی یکی دو جلسه نیست و بحثهای مفصلی را در حد دکتری میطلبد.
- در پاسخ به اینکه دوستان گفتند قسمتهایی شعاری شده، اخیراً کتابی خواندم از چاک پالانیک (Chuck Palahniuk) با عنوان Consider This که بهنوعی خاطرات و تجربیات داستاننویسیاش است و در بخشی از آن، به چنین قسمتهایی در کتاب میگوید big voice یعنی بعد از یکسری جزئیات و صداهای کوچک، نویسنده یکباره حرف گندهای میزند؛ البته در داستان من باز کار همان بربن بود!
- طولانیشدن جملات را باید رویش کار کنم.
- در مورد شروع داستان، باید به آن فکر کنم، چون داستان کاملاً داغ است و آن را طی ۴۸ ساعت با ۶ ساعت خواب در آن بین، نوشتهام. باید به آن فکر کنم، خیلی ناخودآگاه بوده است.
- در مورد کلمات انگلیسی، اگر قرار است سانسور نکنم، پُرچِ من ایوان نیست. میدانم چه میگویید و خیلی هم به آن فکر میکنم و واقعاً دلم میخواهد از فرهنگ و زبانمان صیانت کنم، ولی واقعیت این است که این کلمهها (پُرچ، دِک) مختص آمریکای شمالی است و معادل دقیق ندارد. من عاشق این کشور و شهر خودم هستم. میخواهم بدانم آیا از این مفاهیمِ آنجا میشود کَند. من تلاشی ندارم خودم را به یک پایتخت جهانی زبان فارسی وصل کنم. چون آنجا نیستم دیگر و مسئلهام نیست.
- اینکه چقدر صحنههای سیاسی ارگانیک بود، و آیا این را لازم داشت یا نه، راستش من ابتدا که آمدم اینجا، گفتم دیگر فارسی نمیخوانم و سه چهار سالی فقط انگلیسی خواندم و تازه متوجه شدم که همینگوی و فاکنر اینی نبود که من خوانده بودم. حالا برعکس همین، اگر این داستان من قرار باشد به انگلیسی برگردانده شود، باید فضا برای غیرِفارسیزبان ملموس باشد و درکی از آن داشته باشد. من این نکته را میفهمم و میدانم که چقدر حساس است و ممکن است داستان را خراب کند یا چیز خوبی بشود، اما حواسم بود که باید کانتکستی بدهم که اینجا خاورمیانه است، باید اشاره میکردم به چیزهایی مثلاً اینکه در آنجا سگ میکشند،… همهتان عزیزید، ولی راستش داستان را فقط برای شما ننوشتهام. موقع نوشتن، دوستان کاناداییام هم در ذهنم بودند و نیز بچههای نسل دوممان.
در ادامه، دربارهٔ تجربیات نوشتن در کانادا و چاپ کتاب در اینجا،امیرحسین یزدانبُد از خاطرهٔ چاپ اولین کتابش به اصرار استاد محمدعلی گفت؛ بهسادگی به نشر چشمه رفتم، کارم را گذاشتم روی میز و بههمان سادگی هم چاپ شد. کسی را نمیشناختنم و فقط میدانستم که چشمه انتشارات خوبی است. در فضای غرب، این سازوکار خیلی شبیه نتورکینگ در مشاغل غیرِنویسندگی است و باید رابطه داشت و باید شما را بشناسند، مگر اینکه چیز خاصی باشد و بخواهند از شما در کانتکست خاصی استفاده کنند. مثلاً بگویند فلان شخص زندانیِ شکنجهشدهٔ فراری سابق است و خب این برایشان جالب است. کارکردن در فضای انگلیسی برای آدمی در سطح من، به این صورت است که مثلاً من چند داستان کوتاه نوشتم و دادم ولی ادیتورم دو تا از آنها را اصلاً نگاه نکرد! چون کلی از این کارها دیده است. ادیتورم که استاد دانشگاه آلبرتا بوده و الان در آلمان است و مدام با هم در ارتباطایم، خودش را کامل درگیر داستان میکند و اینطور نیست که فقط ویرگول و نقطه بگذارد. کلی با من بحث میکند و گاه مثلاً میگوید یک قسمت را کلاً بردار و من را به چالش میکشد که بهطور مثال فلان قسمت چه کمکی به داستان میکند. اینجا ادیتور نمیگذارد تو جایی در وسط بایستی. مثلاً اگر دربارهٔ جمهوری اسلامی مینویسی، نمیتوانی مماشات کنی.
وی در ادامه گفت شما اینجا ناشر را نمیتوانید انتخاب کنید. مجبورید از پلهٔ یک شروع کنید و تدریجی بیایید بالا. مگر موارد استثنا، مثلاً به دو بار اعدام محکوم شده باشید! نمونهاش بهروز قوچانی که کارش را من به انگلیسی خواندم؛ خب خوب بود، همین. البته کار جالبی کرده بود، اینکه از توی کمپ نوشتههایش را از طریق واتساپ به مترجم میفرستاده و خب این کانتکست جالبی است، اما بهلحاظ ادبی شاید جای بحث داشته باشد.
علی نگهبان در ادامه و در تأیید صحبتهای یزدانبُد گفت که اینجا کار بهچاپرساندن کتاب بسیار دشوار است. بهطور مثال اگر شما کارتان را برای ناشری بفرستید، گاه حتی یکسال طول میکشد تا جوابی بدهند. البته در مورد ما، مثلاً اگر کسی فضای خاورمیانه را بهخوبی و در عین حال بهنحوی سرگرمکننده بنویسد و از آن فضا اطلاعرسانی کند، میتواند شانسی داشته باشد. انتشاراتیهایی هستند که دنبال اینطور کارها هستند. همچنین اگر تجربههای مهاجرت مطرح شود، انتشاراتیهایی هستند که حاضرند سالی چند کتاب را به این موضوع اختصاص دهند.
در پایان این جلسه، استاد محمد محمدعلی ضمن تشکر از حضور امیرحسین یزدانبُد و دوستان شرکتکننده، اظهار امیدواری کرد که در جلسهٔ دیگری بتوان موضوع ترجمهٔ آثار شاخص فارسی به انگلیسی را مورد بحث و تبادل نظر قرار داد.